نگهداشت زبان زیبای فارسی – قسمت سی‌ و پنجم 

قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید

دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور

معادل‌یابى و معادل‌سازى 

چندى پیش فرهنگ کوچکى از واژه‌هاى بیگانه در برابر پارسىِ آن‌ها با عنوان «پارسى بگو» به‌دست ما رسید که به‌کوشش پایگاه اینترنتى ایرانیان بلژیک فراهم آمده است. این حرکت بسیار خوبى بوده، ما را بسى خرسند کرده است و ما بسیار از زحمتشان سپاسگزاریم. لیکن لازم است در برابریابى به نکات زیر هم توجه نماییم:

١- زبان فارسى امروز با عربى مخلوط است، از این نظر که بیش از پنجاه درصد فارسى را کلمات و ترکیبات عربى و چند زبان دیگر تشکیل مى‌دهند و با همان املاى عربى هم نوشته مى‌شوند.

٢- بیشترین کلمات زبان یک‌معنایى نیستند، مفاهیم مختلف دارند، و ما جهت نشان‌دادن آن‌ها باید واژه‌ها را در جمله یا عبارتى به‌کار ببریم و مثال بزنیم.

٣- کاربرد واژه‌ها همراه با سبک کلام مشخص مى‌شود و نیاز به بافت بزرگ‌ترى دارد.

۴- مسئلهٔ دیگر، بسامد است. بسامد یعنى فراوانى استفاده از کاربرد یک لغت یا ترکیب در کنار کلمات دیگر.

۵- موضوع قدیمى‌بودن یا امروزى‌بودن واژه‌ها که با کاربردشان در سبک معلوم مى‌شود. 

حال، بگذارید یکى دو مثال بزنیم تا گفته‌هایمان روشن‌تر شود. ما واژهٔ موج را در نظر می‌گیریم که معادلِ خیزاب برای آن پیشنهاد داده شده است. سپس به لغتنامه رجوع مى‌کنیم. موج چنین تعریف مى‌شود: ١- جابجایى و پایین و بالا رفتن آب به‌وسیلهٔ باد؛ دریاى شمال موج‌هاى زیادى دارد. ۲- ناآرامى؛ کمال دستپاچه شد و موج خون به صورتش زد. ٣- در رادیو، موج کوتاه، بلند و… داریم. ۴- در مخمل، مخمل موج دارد. ۵- و دیگر معانى مَجازى آن… وانگهى چنانچه ما لغت surge و surf انگلیسى را در فرهنگ بجوییم، دستِ‌کم یکى از مفاهیم آن‌ها کلمهٔ موج مى‌باشد. حال، اگر ما «خیزاب» را فقط در معنای موج بنویسیم، بقیهٔ معانی‌اش چه مى‌شوند؟ 

مثالى دیگر، ما کلمهٔ «طبیعت» را انتخاب مى‌کنیم. طبیعت با معادلِ نهاد و سرشت تنها یکى از معنى‌هاى آن است. آنگاه به لغتنامه رجوع مى‌کنیم و معناهایش را چنین مى‌خوانیم: ١- بخشى از جهان که بشر در ساختن آن دخالت نداشته باشد، کوه و دشت و دریا مثال آن است؛ او در نقاشى‌هایش از طبیعت الهام می‌گیرد. ٢- نیروى آفرینش و بالندگى؛ این طبیعت است که گیاهان را می‌رویاند و حیوانات و پرندگان را نیروى زایندگى مى‌بخشد. ٣- نیروى به‌وجودآورندهٔ حوادث و تأثیرگذار در سرنوشت انسان‌ها؛ ببین طبیعت با اوچه کرد؟ دلتنگى و بدبیارى در خانواده‌اش تمام نشد! ۴- مزاج‌هاى چهارگانه: رطوبت، یبوست، حرارت، و برودت؛ گردو و شیرینى با طبیعت او سازگار نیست. ۵- خصوصیت غریزى؛ زاغ ترسو است، ترس در طبیعت اوست. زاغ ماده ترسوتر است. و دو سه کاربرد دیگر… 

موضوع بعدى ما تعیین معادل فارسى براى واژه‌هاى بیگانه حتى براى عربى است که بیش از پنجاه درصد واژگان ما را رقم می‌زند واز آن بى‌نیاز نیستیم. پس این کار در حال حاضر مُحال است. از سوى دیگر، ما با سبک، بسامد، قدمت و کاربرد واژه‌ها روبرو مى‌شویم. کلمات، واحدِ سخن نیستند؛ در کمترین حد باید آن‌ها را در جمله به‌کار بگیریم. اغلب کلمات بیش از یک معنا دارند، و لازم است آن‌ها را در جمله یا عبارت بگذاریم تا مفهومشان روشن شود. چند دشوارى: ١- لغات زبان در بیشترین حد چندمعنایى و در کمترین اندازه یک‌معنایى‌اند، لغتنامه‌ها این معانى را فهرست کرده‌اند. ٢- در لغتنامه‌هاى جدید، از سبک‌هاى معروف یاد شده است، مانند: رسمى، ادبى، شاعرانه، نارسمى، عامیانه، زننده و… مثلاً، توانگرى، رسمى، هشیار، ادبى و مچل عامیانه است. ٣- از «بسامد» واژه‌ها، یعنى فراوانى کاربردشان فقط ذکرى در قِدمت شده است. مثلاً، دهلیز به‌معنى راهرو یا اُرسى به‌معناى کفش، کلماتی قدیمى‌اند. همچنین، نویسندگان ایرانى از زمان گذشته عادت به مترادف‌گویى داشته‌اند، یعنى دو کلمهٔ هم‌معنى را، معمولاً یکى فارسى و دیگرى عربى، به‌هم عطف کرده‌اند. مثل: سهل و آسان، دشوار و مشکل، یا کج و مُعوج. حال، نتیجه‌اى که تا اینجا مى‌خواهیم از گفتارمان بگیریم این است: 

امید است این فرهنگ کوچک واژه‌هاى پارسى مورداستفادهٔ هم‌میهنان عزیز قرار گیرد، و ما نیز مى‌کوشیم بر شمار آن‌ها بیفزاییم. لیکن لازم است به مشکلات زیر هم توجه نماییم:

١- بسیارى از کلمات بیگانه بیش از یک معنى دارند، ولى با یک معنى برابرنهاد شده‌اند. مانند: مَحرم به‌معنای رازدار، در حالی‌که این کلمه دو سه مفهوم دیگر هم دارد.

٢- دشوار است عربى را که بیش از پنجاه درصد واژگان ما را تشکیل مى‌دهد، بیگانه بنامیم؛ در فارسى امروزى براى آن‌ها معادل نداریم. براى لغاتى چون استعمار، استثمار یا لایحه معادل نداریم و ناگزیر می‌شویم آن‌ها را تعریف کنیم. هزاران واژهٔ علمى، فنى و رسمى در حقوق، دین، اسناد و مدارک از عربى گرفته شده، تغییرناپذیرند.

٣- فرهنگستان زبان و ادب فارسى براى لغات انگلیسى و فرانسه معادل مى‌سازد، اما درصد بالایى از آن‌ها به‌کار گرفته نمى‌شوند.

۴- چندین کلمه در فرهنگ کوچک یادشده در بالا جهت فهم عام شفاف نیستند، مثل: یازش به‌جاى قصد و منظور، چگالى به‌جاى غلظت، سوهش به‌جاى احساس، هم‌نهشت به‌جاى ترکیب و چندین لغت دیگر.

۵- چند کلمه از لحاظ دستور زبان یا مفهوم باید اصلاح شوند. ملکه، شهبانو نیست. ملکه، همان شاه با جنسیت زن است؛ شهبانو همسر شاه است. مُصلى، نمازگزار، و مصلّا، نمازگاه مى‌شود. قدح، سبو نیست؛ قدح، کاسهٔ بزرگ و سبو کوزهٔ بزرگ است. زیرش زد برابرِ منکر شد، مشکل سبک دارد. زیرش زد، عامیانه، و منکر شد، رسمى است. پلیس، شهربانى نیست. پلیس، شهربانان و شهربانى، ادارهٔ پلیس یعنى شهربانى است. عدلیه، نام قدیمى دادگسترى، نظمیه، نام قدیمى شهربانى و قضائیه بعد از قوّه آورده مى‌شود: قوهٔ قضائیه… و شمارى دیگر از این نابرابرى‌ها در این فرهنگ کوچک ما وجود دارد. 

البته قصد ما ایرادگیرى از فرهنگ کوچک «پارسى بگو» نبود. غرض، اشاره به دشوارىِ یافتن معادل براى فارسى امروزى بود که در کمترین حد ۶٠ درصدش را از عربى، فرانسه، ترکى، مغولى و جز این‌ها به وام گرفته است. لغات و ترکیبات عربى چنان در فارسى انباشته شده‌اند که بیرون‌راندنشان محال به‌نظر مى‌رسد. پس بیاییم بهترین و آسان‌ترین کار را انجام دهیم. در پیشگیرى از خطا‌ها و خراب‌شدنش بکوشیم و زبان زیبایمان را برپا نگه داریم. فرهنگ کوچک «پارسى بگو» را خوب مطالعه کنیم و هر بار چند کلمه یا ترکیب فارسى به آن بیفزاییم. شمار اندکى از برابرنهادها مشکل دارد، چند تا از آن‌ها را در بالا یادآورى کردیم و بقیه‌اش را در مطلب بعد بهسازى خواهیم کرد. باز هم می‌گوییم، کارى ارزشمند انجام شده است. 

ما بر آن‌ایم از این پس تا بیشترین اندازه از واژه‌هاى فارسى بهره بگیریم، بر شمارشان بیفزاییم و در بهسازى آن بکوشیم. ما به‌ شرط مهم دادنِ معناى پارسى واژه‌ها در بالا اشاره کردیم و گفتیم که لازم است براى نشان‌دادن معناى هر واژه، آن را در عبارت یا جمله‌اى کوتاه به‌کار ببریم، و این بحث را در آینده با ذکر مثال ادامه خواهیم داد. 

حال مى‌خواهیم به نکته‌ای دستورى بپردازیم، و آن فعل «داشتن» است که به دو صورت: فعل اصلى و فعل کمکى به‌کار می‌رود. فعل اصلى «داشتن» مثل فعل‌هاى دیگر صرف می‌شود: داشتم، داشتى، داشت، و در مضارع: می‌دارم، می‌دارى، می‌دارد. مثال: ما شما را دوست می‌داریم. فعل داشتن کمکى در فارسى جهت زمان‌هاى استمرارى به‌کار می‌رود. مثال: داریم غذا مى‌خوریم، داشت نامه می‌نوشت. همواره احترام او را نگاه می‌داشت. لیکن در زبان محاوره در چند ترکیب یا عبارت مثل: دوست‌داشتن، این قاعده رعایت نمى‌شود و مردم مى‌گویند: کشک و بادنجان دوست ندارم، به‌جاى … دوست نمى‌دارم. 

حال به چند نکتهٔ بهسازى توجه کنید: ننویسیم ایشان خودشان را با نوشیدنیی یا نوشیدنى‌اى به‌نام سوما سرگرم مى‌کنند. بهتر است بنویسیم … با نوعی نوشیدنى … دو تا «اى» پشت سر هم خوب نیست و خودداری از تلفظ آن به‌خاطر زیبایی کلام است، پس تا جای ممکن از آن اجتناب کنیم. همین‌طور است این جمله: در پیشرفته‌ترین فنون آن را اداره مى‌کنند و با فناوری‌ای که تولید را در ژنتیک دستکارى مى‌نماید… بهتر است بنویسیم … و با نوعی فناورى که تولید را… نگوییم ایشان براى خود یک زندگى لاکچرى فراهم کرده‌اند. لاکچرى، حرف‌نویسى لغت انگلیسى luxury است و خوب نیست. معنى آن را بنویسیم: لذت‌بخش. معادلِ عاشق، دلداده یا دلباخته و براى عشق، دلباختگى را انتخاب کرده‌ایم. آیا مى‌پسندید به‌جاى من عاشقت هستم یا عاشقت‌ام بگوییم دلباخته‌ات هستم؟ 

بحث ما در این زمینه ادامه می‌دارد. 

خوانندگان عزیز اگر نظر یا سؤالی دارند، لطفاً به آدرس m.rakhshanfar1@yahoo.com ایمیل بفرستند.

قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید

ارسال دیدگاه